حس

متن مرتبط با «نامه» در سایت حس نوشته شده است

وصیت نامه شماره 56

  • شکسته پر از خراشپر از زخمبا گوشت های زائدبا هر چه بودپر کردمشان تسکین شدبهبود نهشکاف ها در عمق وجودملبخند تلخی به من میزنندجنسم چه بود که ترک خورد؟شیشهپوست پیلهعشقچه میدانمهر چه هستتاریکی از میانش رد شدترک خوردنور هم مرا میبیند؟در دیدارمان می ماند یا رد میشود؟روزی از بین این ترک هاآدم دیگر متولد میشود بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 55

  • اشکبنشیناین بار چیزی نگوحرفی نزنکاری نکندستان گره کرده خود را باز کناین بار داد نزنفریاد نزن برای هیچ چیزبنشینگریه کنبرای هر چه بود آمد و آوار شدروی احساس و جسمت بشین و روح آزارده خود را ببینببین دیگر هیچ چیز مثل قبل نیستدرونت را بغل کنآرزوها و امیدت رافرزندانی که شاید هرگز متولد نشوندبنشین برای این باران سیاه غم و خونگریه کنمرور کنخالی تر شوچشمانت را با اشکهایت بشوراین پاکی را مدیون وجدان بیدارت خواهی بوداشک هایت که شستچشمانت که بهتر دیدمحکم تر برخیز فراموش نکن دلیل بودنت رابجنگ + نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم دی ۱۴۰۱ساعت 19:51 توسط گم | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 53

  • مرزمرز جاییست برای من که احساس در آن محدود شودخانه من در قلبم ساخته شده استزادگاه تنها یک نقطه استنقطه شروعاینکه شانس من از کجا آغاز شد مهم نیستاینکه جهان برای من همان یک نقطه بماندغم انگیز استدرست مثل سیاراتباید به دور خود و این کره خاکی چرخیدمانند تمام قصه ها شروع داستانهیچگاه فراموش نخواهد شداما آغاز پایان کار نیستماندن، محدودیت استشانس یار باشد باید برای نقطه بعد تلاش کرد + نوشته شده در جمعه یازدهم شهریور ۱۴۰۱ساعت 9:49 توسط گم | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برنامه

  • بدترین زندگیم گذشتهمه چیز نامعلوم استبرای بهترین فرار میکنم, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 51

  • بندباز قبلم در یک طرفذهنم در طرف دیگرمرز بین آنها یک پرتگاه استزمان میگذردو من روی یک چوب باریکاز این پرتگاه رفت و آمد میکنممثل یک بند بازریسک میکنمسقوط در گوشم زمزمه میشودبعضی اوقات چشمانم بسته استکو, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 50

  • آتشفشان حس غریبی دارممثل آتشفشان خاموشکه سال ها آرام خوابیده بودحالا روشن شده استقلبم در زیر استخوان هامی تپدتند و داغ تر، از عمق وجودحس غریب دوست داشتنحسی که سال ها خاموش بودحالا روشن شدهعمیق و شدید تربا داغی که گرم میکندنمی سوزم ، پخته تر میشومنمیدانم اسمش را چه میشه گذاشتاما دیوانه استمثل فوران آتش از دل سنگآرام پیش میرودگرم و دل نشین تر میکند این زندگی را, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 48

  • مدار مرور گذشته در آخرین روز هر سال یک عادت بود اما من امروز گم شدم از مدار خارج شدم دور خود میگردم روز و سال مثل جهان من کوچک شده است, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 49

  • جنگلسال ها برای مردم خواستم بسازم خواستم یاد دهم هرچه که دیدم و میدانم خواستم امید را در باغچه خانه بکارم تا درختی شود در کنار درختان همسایگانم جنگل آزادی را با هم بسازیم اما حالا تمام دانه هایی که در, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 47

  • تنهازیاد شدن سنجای آدم های اطراف ما راکم میکنددر لحظه تولد و مرگاین معادله برابر یک میشود+ نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:53 توسط گم | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 46

  • انتظار آرام مینشینم گرما و سرما را رد میکنم صداها بی اثر است می چرخم ، میلغزم پرت شدم ترک برداشتم اما همچنان سختم تکه ای با روح گم شده منتظر مثل سنگ در انتظار رود + نوشته شده در جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ساعت 23:57 توسط گم | ,وصیت,نامه,شماره ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 43

  • اتحاد ذهنم دهکده ای شلوغ پر از حرف و آدم در هرجایش زمزمه خواسته هاست از آرزو های جوان تا گذشته های پیر من ، بالاتر از روز شب ها بر روی سقف سکوتش خانه خود را ساخته ام تا بهتر ببینم یا شاید دورتر باشم اما بر خلاف میلم هنوز به آنها وابسته ام فردای نامعلوم در راه است آرامش سقف و شلوغی این کف را باید آرام آرام متحد کرد, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 44

  • پلی مدت ها فیلم متوقف بود توقف و فلش بک مرور سکانس ها در لحظاتی به نام حال بیشتر از بازیگر ها و داستان فیلم خود را نگاه میکنم خودشیفتگی نیست ، او غریبه است نمیشناسمش انگار در آینه کس دیگری است سعی میکنم داستان را با اما اگر تغییر دهم ، از ادامه آن میترسم اما چه فایده سناریو های تکراری پایان را لو میدهند باید روال تغییر کند اصلا برای همین توقف کردم سناریو ها رو مینویسم ستاره ها را میکشم لوکیشن تغییر میکند نقش اصلی را به عهده میگیرم اول شخص دنیای خودم میشوم استرس دارم ، تازگی دارد پلی را میزنم, ...ادامه مطلب

  • وصیت نامه شماره 45

  • اسباب کشی وسایلم را جمع میکنم هر کدام را از یک گوشه خانه زیر آنها پر از خاطره است میراث من گرد خاک گرفته اما ارزشمند برای رفتن خرج میکنم از خانواده تا خودم از حرص و حسرت گذشته تا آرزو فردا همه به کنار بی قراری این روزهایم از ترس است رسیدن به سیاه چاله درونم سکوتی که هر روز تاریک تر میشود رفتن مثل ماری در ذهنم لانه کرده سمی ، گزیده و مسموم شدم شاید درمان در این رفتن باشد رفتنی که به ظاهر انتخاب اما اجباری است هر چه که ببرم ، مهم نیست خانه من در نهایت با یک ذهن خسته پر خواهد شد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها